سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری«حوزه»، زندگی نامۀ شهیدی دیگر از عرصۀ علم و شهادت را مرور می کند.
ولادت
طلبة شهيد مسعود كامراني در دوم مهرماه 1343 در يك خانوادة مذهبي در شهرستان خوانسار ديده به جهان گشود. دوران كودكي را تحت تربيت پدري پينه دوز اما خدادوست سپري كرد ولي هنوز پنج سالش تمام نشده بود كه پدر را از دست داد و مادرش تكفّل او و برادر و خواهرانش را به عهده گرفت. اين زن فداكار كه با قالي بافي امرار معاش ميكرد با سختي، مسعود را به دبستان و بعد از آن به مدرسه راهنمايي فرستاد.
اتمام مقطع راهنماييِ او همزمان با اوج تظاهرات ملت غيور ايران بود و او با وجود سن كم، در اكثر راهپيمايي ها از جمله در تظاهرات 13 محرم 1357 مردم خوانسار كه منجر به شهيد شدن 5 نفر و مجروح شدن عده زيادي گرديد، شركت مي نمود.
شهید کامرانی در راه پيروزي انقلاب فداكاري هاي زيادي را انجام داد و در آزاد كردن عده اي از دوستان كه توسط ساواكيان محاصره شده بودند، نقش بسزايي داشت.
ورود به حوزه علمیه
پس از مدتی براي كسب معارف اسلامي، راهي حوزه علميه شد و در مدرسة «ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشریف» خوانسار رحل اقامت افكند.
با شروع جنگ تحميلي، عزم جبهه كرد و بعد از كسب آموزش هاي مقدماتي در اول آذرماه 1359 جهت تكميل آموزش هاي دوره عالي نظامي به پادگان غدير اصفهان رهسپار شد. دو ماه آموزشي را با موفقيّت گذراند و بلافاصله به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل اعزام شد. در عمليات هاي مختلفي مانند: فتح المبين، محرّم، والفجر مقدماتي، والفجر يك و والفجر دو شركت نمود و سه نوبت هم مجروح گرديد؛ ولي هر زمان كه بهبودي نسبي پيدا ميكرد، مجدداً به وادي حماسه و خون بر ميگشت و در جستجوي ساقي دلها، سنگر را از عطر حضور خويش منوّر ميكرد.
*عروج عارفانه
در آخرين اعزام ـ كه بيست روز قبل از آن مجروح گرديده بود ـ دوم مرداد ماه 1362 در عمليات والفجر دو به عنوان معاون گردان شركت كرد و در بلندي هاي حاج عمران عراق بر اثر اصابت مستقيم تير و انفجار همزمان خمپاره، بر اوج قلة ايثار و سرسپردگي، بهشت را به نظاره نشست و به فيض عظماي شهادت نايل آمد.
پيكر مطهرش 12 روز در هجوم تير و خمپاره قرار داشت تا اين كه با فداكاري نيروهاي خودي به عقب آورده شد و پس از تشييع باشكوهي در گلزار شهداي خوانسار به خاك سپرده شد.
خون ما در مقابل اسلام ارزشی ندارد
اي مسلمانان جهان، وقت آزمايش هاي الهي رسيده است. مسئوليت سنگيني بر دوش ماست. زماني با حكومت جبّارانه و ستمگرانة شاه، مبارزه كرديم و با مشت خالي، توانستيم در مقابل تانكها و زره پوش هاي دشمن مقاومت كنيم و اين مزدور زورگو را از تخت سلطنت به زير بكشيم و بر اين نوكر شمارة يك شيطان بزرگ، فائق آييم.
اين خون هاي ما در مقابل اسلام، هيچ ارزشي ندارد و با اين خون است كه درخت اسلام بيشتر تنومند مي شود و ما نيز كه چيز قابل ارزشي را نداشتيم كه در راه اسلام فدا كنيم، هيچ چيز از جان مان ارزشمندتر نديديم. و اگر انشاء الله خداوند نصيبمان كرد كه در حين پيروزي به خيل شهداء بپيونديم، خيلي به ما لطف كرده است؛ و من اين برادر و فرزند كوچك شما، از خدا ميخواهم؛ در آخرين لحظة زندگي ام، يك بار چهرة امام زمان (عج الله تعالي فرجه) را به من نشان دهد و در آن لحظه سرِ من روي دامن ايشان باشد و جان دهم.
مادر عزيزم!
خداي را شكر بگوي كه چنين فرزنداني به تو داده كه در راه اسلام قدم بردارند.
مادرم!
من هيچگاه لياقت آن را ندارم از زحماتي كه برايم كشيديد، تشكر كنم.
مادرم!
به خدا قسم، انتخابم در این راه كوركورانه نبود؛ چون اگر كوركورانه بود، يك يا دو بار كه به جبهه مي رفتم، از جبهه سير مي شدم؛ امّا خداي را شاكر باش كه فرزندت راه خود را شناخت و در اين راه قدم گذاشت.
مادر عزيزم!
به خدا من عاشق الله شدم و نمي دانم چگونه دوستي خود را نسبت به معبودم ابراز كنم.
مادرم!
من مي دانم شما چه حالتي داريد؛ امّا چه كنم كه معشوقم به من گفته بيا.
مادر!
اگر خواستي براي من گريه كني، براي حسين گريه كن به ياد غريبي حسين (عليه السلام) گريه كن. براي علي اكبر و قاسم و علي اصغر حسين (عليهم السلام) گريه كن. زيرا كه فرزند تو راه حسين را انتخاب كرده است.